
یکی از مدلهای ذهنی رایج در بین مدیران بهمنظور کاهش ریسک، در نظر گرفتن حاشیه اطمینان (Margin of Safety) در تصمیماتشان است. در مهندسی بسیار رایج است که اگر شما میخواهید یک سیستم را برای ظرفیت مشخصی از کاربری طراحی کنید، ظرفیت اضافهای (Spare Capacity) را برای حالتی که ممکن است سیستم دچار مشکل شود در نظر میگیرید. برای مثال هنگام طراحی پلی که برای عبور کامیونهای حداکثر ۱۰ تنی مجاز است، میزان بار در نظر گرفتهشده بهگونهای است که سازه پل بتواند بار ناشی از کامیونهای بهمراتب سنگینتر را نیز تحمل کند. یا در پلهای معلق کابلی (Suspension Bridge) وجود تعداد زیادی کابل، نقش ظرفیت اضافه را در سازه پل بازی میکند (شکل-۱).

اگرچه ایجاد ظرفیت اضافه در سیستمها، در برخی موارد ممکن است راهکاری هزینهبر باشد وجود ظرفیت اضافه میتواند هنگام بروز خطا جلوی حوادث فاجعهبار را بگیرد. برای مثال نیروگاههای هستهای، بیمارستانها و سایر ساختمانهای عمومی حساس دارای ژنراتور تولید برق ثانویه هستند، تا در صورت بروز مشکل در نقش پشتیبان عمل کند. حتی در بدن انسان نیز وجود ظرفیت اضافه دیده میشود. وجود دو چشم یا کلیه این امکان را به بدن میدهد درصورتیکه یکی از آنها کار افتاد، همچنان بتواند با دیگری به کار ادامه دهد.
حاشیه اطمینان در تصمیمات کسبوکار
مفهوم حاشیه اطمینان در تصمیمگیریهای کسبوکار نیز دیده میشود. برای نمونه اگر معامله گران در بازار بورس برآورد کنند ارزش یک سهام تنها به میزان جزئی از قیمت فعلی آن در بازار بالاتر است، رغبت چندانی به خرید آن نشان نمیدهند. در نظر گرفتن حاشیه اطمینان معاملهگر را از خطاهایی که ممکن است در ارزشگذاری دارایی کند، مصون نگه میدارد.
یکی از تأکیدات رویکرد تولید ناب (Lean Production) بر روی ایجاد ظرفیت اضافه است. این موضوع در نگاه نخست کمی خلاف شهود به نظر میرسد. بنیان سیستمهای ناب بر روی کاهش ضایعات، جریان به هنگام (Just-In-Time)، حداقلسازی موجودی انبار و ایجاد زنجیره تأمینی که توسط تقاضای مشتری دنبال میشود (Pull Supply Chain)، تمرکز دارد. از منظر تفکر ناب، انبار به جهت خواب سرمایه ناشی از کالاهای انبارشده و هزینههای مدیریتی گرداندن آن، زائد و غیرضروری است و تا حد ممکن باید کوچک شود. اما از سمت دیگر انبار میتواند کسبوکار را در برابر نوسانات موجود در زنجیره تأمین محافظت کند. ازآنجاکه دنیای واقعی کسبوکار ایدئال نیست، وجود ذخیره احتیاطی (Buffer Stock) سیستم ناب را در برابر عدم قطعیتها در زنجیره تأمین حفظ میکند.
آموزش نیروهای انسانی بهمنظور توسعه چندین مهارت در آنان نمونه دیگری از تأکید رویکرد ناب بر روی ایجاد ظرفیت اضافه است. این مهارتها در بیشتر موارد بدون استفاده میمانند ولی در زمان بروز بحران، برای مثال وقتی فردی که دارای یک مهارت کلیدی است سازمان را ترک میکند، آسیبپذیری کسبوکار را کاهش میدهد.
وقتی محیط کار بهگونهای است که به افراد خلاق آزادی عمل داده میشود تا از پشت میز خود بلند شوند، در محیط دلنشینی کمی قدم بزنند، قهوه و یا چایی بخورند و با دیگر همکاران خود گپ و گفتی کند، فعالیت زائدی صورت نگرفته است. این عمل به فرد کمک میکند تا انرژی خود را باز یابد، ایدههای جدیدی به ذهنش خطور کند، احساس تسلط بیشتری روی کار خود داشته باشد و با روحیه بهتری به کار خود ادامه دهد.
اینها همگی مثالهایی است که نشان میدهد چرا در نظر گرفتن ظرفیت اضافه در سیستمها لازم است. در این موارد حاشیه اطمینان به کاهش ریسک کسبوکار و پایایی آن در شرایط بحرانی کمک میکند.
در مقابل مواردی هم وجود دارند که در نظر گرفتن حاشیه اطمینان ریسک را افزایش میدهد. در ادامه به این موارد خواهم پرداخت.
وقتی حاشیه اطمینان، ریسک را افزایش میدهد
در حالتی که سیستم دارای ظرفیت اضافه است، دلایلی که میتوانند ریسک را افزایش دهند در چهار دسته قابل جمعبندی هستند.
اول، افزودن اجزای اضافه به سیستم بهمنظور کاهش ریسک میتواند بهطور ناخواسته پیچیدگی سیستم را افزایش دهد و موجب بروز ریسک در بخش دیگری از سیستم شود. ممکن است شما اجزای سیستم را مستقل از یکدیگر در نظر بگیرید. اما در سیستمهای پیچیده درهم تنیدگی ارتباطات امری رایج است. ارتباط اجزای اضافه با بخشهای دیگر سیستم ممکن است ریسکهای دیگری که به آن فکر نشده ایجاد کند.
برای فهم این مسئله از مثال سادهای که یکی از دغدغههای اصلی در صنعت هواپیماسازی تجاری است، بهره میبرم. یکی از مسائل صنعت هواپیماسازی این است که برای هواپیماهای جت، چند موتور در نظر بگیرند. بهجز مسئله هزینه، ایمنی نیز یک عامل کلیدی در این تصمیمگیری است. با افزودن هر موتور اضافه، احتمال آنکه آن موتور بتواند در صورت ازکارافتادن بقیه موتورها، هواپیما را در آسمان نگه دارد افزایش مییابد. از این منظر افزایش تعداد موتور احتمال سقوط هواپیما را کاهش میدهد. از سمت دیگر وقتی موتورهای بیشتری داشته باشید، احتمال بروز حادثه هم بیشتر میشود. در این حالت آتشسوزی یا انفجار یک موتور، ممکن است به حدی باشد که بهسرعت به موتورهای دیگر یا کل هواپیما سرایت کند. از این منظر افزایش تعداد موتور احتمال سقوط هواپیما را افزایش میدهد.
برای مقایسه من این مثال ساده را با روش شبیهسازی مونتکارلو (Monte Carlo Simulation) مدلسازی کردم. فرض کنید احتمال خراب شدن هر موتور هواپیما ۱ درصد باشد. همچنین فرض کنید اگر یک موتور خراب شود، با احتمال ۵۰ درصد این خرابی بهگونهای است که همه موتورهای دیگر را نیز دچار مشکل میکند. من مدل را برای ۵۰۰ بار پرواز هواپیمایی با دو موتور و با چهار موتور شبیهسازی کردم. نتایج شبیهسازی را در شکل-۲ میبینید. این نتایج نشان میدهد در این ۵۰۰ بار پرواز، احتمال سقوط هواپیمایی با چهار موتور ۲ برابر هواپیمایی با دو موتور است.
دریافت فایل شبیهسازی مونتکارلو در اکسل

شرکتهای هواپیماسازی نیز در عمل چنین تحلیلهایی میکنند تا تعداد بهینه موتورها را که سطح ایمنی را بیشینه میکند، بیابند. برای مثال شرکت بوئینگ (Boeing) با در نظر گرفتن چنین تحلیلهایی برای بوئینگ ۷۷۷، بهجای چهار موتور جت، دو موتور قرار داده تا میزان ایمنی پرواز را بیشینه کند (شکل-۳).

در سیستمهای پیچیدهتر اقتصادی-اجتماعی یا سازمانها انجام چنین بررسیهایی کمک میکند تا مدیران متوجه شوند افزودن ظرفیت اضافه از کجا به بعد، دیگر ریسک را کاهش نمیدهد. پیام کلیدی این است که پایایی در سیستمها بهسادگی با اضافه کردن ظرفیت اضافه برای یک جزء سیستم به دست نمیآید، بلکه باید پایایی کل سیستم را در نظر گرفت.
مسئله دوم به این موضوع برمیگردد که در نظر گرفتن حاشیه اطمینان در حالتی که توزیع مسئولیت پخش میشود ریسک را افزایش میدهد. در سیستمهای مهندسی اجزاء تشکیلدهنده موجوداتی غیرزنده و فاقد شعور هستند که آگاهی از وجود یکدیگر ندارند. در سیستمهایی که انسانها هم جزء آن هستند، آگاهی افراد از وجود مکانیزمهای پشتیبانی و یا اضافه، باعث میشود افراد مسئولیت خود را در حل بحران ناچیزتر ازآنچه نیاز است تصور کنند. در این حالت هر فرد تصور میکند فرد دیگری هست که واکنش نشان دهد. اگر تعداد زیادی در یک سازمان چنین تصوری از نقش خود در مقابله با ریسکهای پیشرو داشته باشند، عملاً ظرفیت سازمان در مواجهه با پیشامدها کمتر هم میشود.
مسئله سوم این است که در نظر گرفتن حاشیه اطمینان ممکن است فرد را دچار اعتمادبهنفس بیشازحد (Over-Confidence) کند و او را به رفتارهای پرخطرتر سوق دهد. در این خصوص تئوری جبران ریسک (Risk Compensation) توضیح میدهد که افراد رفتار خود را بر اساس ادراکشان از میزان ریسک تطبیق میدهند. زمانی که احساس کنند در معرض ریسک زیادی قرار دارند، احتیاط بیشتری میکنند. در مقابل اگر حس کنند ریسک زیادی آنان را تهدید نمیکند، احتیاط را کاهش میدهند. ازاینجهت ممکن است مداخلات بهمنظور افزایش ایمنی، مزایای خالص کمتری نسبت به آنچه انتظار میرود، ایجاد کند.
شواهد تجربی این تئوری را تقویت میکنند. برای مثال در دهه ۱۹۹۰ مطالعات بر روی رانندگانی که خودروی آنها مجهز به سیستم ترمز ضد قفل (Anti-Lock Braking System) بود، نشان میداد که آنان با سرعت بیشتری رانندگی میکردند و دیرتر و نزدیک به مانع ترمز میگرفتند. در آن زمان خودروهای عرضهشده با این سیستمها احساس امنیت بیشتری به رانندگان میدادند و احتمال بروز رفتارهای پرخطرتر را در آنان افزایش میداد. مثال دیگر اینکه در کشورهایی که قانون مقرر کرده جعبه قرصهای آسپرین با محافظ کودک (Baby-Proof) باشند، مسمومیت کودکان بالاتر رفته است. در این کشورها والدین با احتمال بیشتری جعبههای قرص را درجاهایی قرار میدهند که در دسترس کودکان باشد.
مسئله چهارم و شاید از همه مهمتر اینکه روش در نظر گرفتن حاشیه اطمینان را تنها میتوانید برای ریسکهایی که از آن مطلع هستید، بکار ببرید. تکیه سادهانگارانه به اطلاعات و دادههای گذشته و تعیین حاشیه اطمینان بر اساس آن میتواند ما را آسیبپذیرتر کند. در مقاله دیگری بهطور مفصل ریسکها را دستهبندی کردم. در آن مقاله توضیح دادم برخی ریسکها وجود دارند که فرد تصمیمگیر نهتنها به آنها معرفت ندارد بلکه از نبود معرفتش هم مطلع نیست. برای مطالعه بیشتر در این خصوص مقاله “ریسک و ندانستههای ناشناخته” را مطالعه کنید.
منابع:
Bendor, J. & Sagan, S. (2011). “An Introduction to the Mental Model of Redundancy”, Farnam Street, https://www.fs.blog/2011/07/mental-model-redundancy/
Grant, B. A. (1993). “Driver Response to Antilock Brakes: A Demonstration of Behavioral Adoption”, In Canadian Multidisciplinary Road Safety Conference VIII
Slack, N., Brandon-Jones, A., & Johnston, R. (2013). “Operations Management”, Pearson
Viscusi, W. K. (1984). “The Lulling Effect: The Impact of Child-Resistant Packaging on Aspirin and Analgesic Ingestions”, The American Economic Review, 74(2), 324-327
با تشکر از شما
این مقاله سوالات بی شماری را در ذهن بنده ایجاد کرد پرسش های زیر بخشی از آنهاست
سوال اینجاست چگونه می توان نقطه بهینه ریسک پذیری را بدست آورد یا بهترین نقطه اطمینان در هر فرایند چگونه بدست می آید ؟ آیا برای همه فرایندها روش های استانداردی برای محاسبه این موضوع وجود دارد ؟
آیا قیمت گذاری محصولات نیز شامل چنین شرایطی می شود؟ یعنی می توان گفت که نگاهمان به حاشیه سود باید مشابه به حاشیه اطمینان باشد؟
سپاسگذارم